روزی روزگاری، مردی پیراهنی از جوانی دزدید و به خانه آورد. شب هنگام به پسرش گفت:
«فردا صبح این پیراهن را به بازار ببر و بفروش.»
صبح روز بعد، پسر که بیشتر به بازی فکر میکرد، به بازار رفت، اما از انتظار برای مشتری خسته شد و مشغول بازی در گوشهای شد. در این بین، کسی پیراهن را برداشت و رفت. وقتی پسر به خانه برگشت، پدرش پرسید: «پیراهن را چند فروختی؟» پسر جواب داد: «به همان قیمتی که شما آن را خریدید.»
۲:
حکایت میکنند که مردی که شغلش دزدی بود، پیراهنی را سرقت کرد. او پیراهن را به پسرش داد و گفت: «این پیراهن را به بازار ببر و بفروش.» پسر به بازار رفت تا پیراهن را بفروشد، اما در همان بازار پیراهن از او دزدیده شد. وقتی پسر به خانه بازگشت، پدرش پرسید: «پیراهن را به چه قیمتی فروختی؟» پسر جواب داد: «به همان قیمتی که شما آن را خریده بودید (هیچ).»
این حکایت نشان میدهد که هر آنچه از راه نادرست به دست آید، به همان شکل از دست خواهد رفت و دزدی، عملی ناپسند و بیثمر است. تاج میدی عزیز